کوروش کبیر و فاحشهکوروش بزرگ به دهی سفر کرد،
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از کوروش خواست تا میهمان او باشد.
کوروش پذیرفت و مهیای رفتن به خانه ی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به کوروش رسانید و گفت:
این زن هرزه است به خانه ی او نروید..
کوروش به کدخدا گفت:
یکی از دستانت را بمن بده..
کدخدا تعجب کرد و دستش را در دست کوروش قرارداد.
آنگاه کوروش گفت:
"حالا کف بزن"
کدخدا اینبار بیشتر تعجب کرد و پرسید:
"هیچکس نمیتواند با یک دست کف بزند"..
کوروش لبخندی زد و پاسخ داد:
هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی بد و هرزه باشد
مگر اینکه مردان دهکده نیز بد و هرزه باشند.
برو و بجای نگرانی برای من ؛نگران خودت و مردان دهکده ات باش...